پیاده روی اربعین

ساخت وبلاگ
چند سال پیش، اوایل ازدواجمون، مدتی برای یه طرحی ، خونه یکی از اساتید همسر بودیم... استادمون بود ولی لطف کرده بود و یکی از اتاق‌های خونه اش رو، که توی خیاط بود، به ما داده بود تا بتونیم طرح رو با خیال راحت بگذرونیم... قم بود، از اون خونه‌های قدیمی بامزه... ۲۰ روز کنارشون زندگی کردیم!  چه دورااان شیرینی بود...  مثل یه خانواده، خانم خونه که دیگه برای ما شد خاله زینب،  و بچه‌های خانواده، سه تا پسر مودب پشت هم، یکی از یکی گل‌تر...  یه خونه پر رفت و آمد و با برکت، با غذاهای همیشه ساده. حالا خبر شنیدم پسر بزرگ خانواده ازدواج کرده،  چقدرررر ذوق کردم :)))  انگار برادر خودم بوده... اون مدتی که اونجا بودم ، همه اعضای خانواده شیفته حضور یک دختر بودن ، از خود استاد گرفته تا سیدمهدی ۱۱ ساله... خاله زینب هم حسابی خوشحال بود که یه مدته دختردار شده ، البته لطف داشتن واقعا. من هم محض حضور یه عنصر مونث، سعی می‌کردم برکات زنانگی رو برای مدتی هم شده، بهشون ببخشم. گاهی وقت‌ها براشون کیک و دسر درست می‌کردم، چقدرررر ذوق می‌کردن این بچه‌ها. آخه کارهای اون خونه پر رفت و آمد انقدر زیاد بود که خانم خونه خیلی کم فرصت می‌کرد از این کارها بکنه.  خلاصه الان که همسرم گفت پسر ارشدشون ازدواج کرده، یاد چهره بانمکش و ادا اصول های اول جوانیش و خواهر گفتنش افتادم، ذوق زده شدم، خیییلی! :)  اومدم نوشتم که از هیجان سکته نکنم :)))  پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 17:38

دلش می‌خواست بریم هیئت ولی چون خیلی دیر اومده بود، با اینکه من گفتم اگه نرگس خواب نبود منم میام؛ دلش نیومد بیدارمون کنه؛ نرفت... اگه قبل از رشد حالام بود، وقتی پیشنهاد هییت شب رو می‌داد؛  یا به خودش یا تو دلم غر می‌زدم که: تو اصلا هستی؟!! صبح رفتی، ۲ اومدی، ناهار خوردی، ۳ رفتی ۹ اومدی! بعد با چه رویی باز می‌خوای بری؟!  ولی الان...  که سطح انتظارم رو خیلی زیاااد آوردمش پایین ( و آوردتش پایین، روح معنوی حاکم بر کلاس ۴ شنبه ها) ؛ وقتی همسر این رو میگه با خودم میگم: سوپاپ اطمینان این بشر، هیئته. تو که فعلا خونه مادرتی، تنها نیستی، بذار بره.‌‌  خلاصه اون شب نشد؛ نرفت.  خوابیدن موندیم خونه مامان. تو دلم دوباره حرص خوردم: هیچ جای این زندگی برنامه نداره! چرا باید برای یک وعده بیایم ولی دو روز بمونیم؟! من نباید بدونم برای چند روز وسیله برمیدارم؟!  و باز دوباره آتش خشم رو فرو‌می‌نشونم و با خودم حرف مشاور رو مرور می‌کنم: «کی میگه قراره همه چیز به میل ما باشه؟» « اشکال تو اینه که میخوای همیشه با برنامه خودت پیش بری» «یعنی واقعا همینقدر مطلق که میگی، بده؟!»  بعد یاد حرف استاد میفتم که می‌گفت: «خودت رو بنداز توی ریل زندگی، بسپار... هی نخواه خودت همه چیز رو تعیین کنی» و بعد آروم میشم... آروم آروم... مثل یه بچه توی آغوش مادر... با خودم میگم: حالا که وسیله کم نیاوردی، هم لباس اضافه هست و هم پوشک کافی. اتفاقا چقدر هم خوب! تو دیگه انقدری رشد کردی که واسه اتفاق‌های غیرمنتظره هم حاضری. این یعنی رشد دیگه ، اینکه همه چیز تحت کنترل من باشه بعد من درست عمل کنم هنر نکردم که...  اون شب موندیم و فردا عصر، روزی‌مون شد که بریم هیئت. همسر اولش فکر کرد من قصد رفتن ندا پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 67 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 19:28

هر جا ویزیت رایگان طب سنتی و زبان شناسی ببینم، مظنون میشم که نکنه کلکی درکاره... برداشتن یه دوره نمی‌دونم چند روزه برگزار کردن برای یه عده، زبان شناسی رو فقط برای فروش محصولات‌شون. بعد هر چی تو زبون طرف ببینن، چند برابر مبالغه می‌کنن و می‌ترسونن و ... که بعدش طرف بخاطر استرسش هم که شده سریع دمنوش‌هاشون رو بخره پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 73 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 19:28

دلم برای پست گذاشتن تنگ شده راستش!  بذارین یکم از این روزهام بگم... چند وقته که کلاس ۴ شنبه‌ها، شده پاشنه آشیل حفظ روحیه‌ام :)  خیلی خوشحالم که تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی این یه کار رو برای خودم انجام بدم و واقعا بهش پایبند باشم... نفس دیدن بچه‌ها کلی خوبه برام، دیگه خود استاد به کنار این دفعه یه چهله بهمون داده بودن که ساده بود، ولی نمی‌دونم چرا درست از همون اول که شروع شد، حال روحی من خیلی بد شد! اصلا عصبی شده بودم و همش چالش بوجود میومد و .‌‌..  با خودم فکر می‌کردم من نه که اعمالم خیلی داغونه، الان چله گرفتم، اوردوز کردم! :)  بعد یهو دیدم تو کلاس ، ف‌ق گفت من نمی‌دونم چرا جدیدا خیلی عصبی شدم!  که تازه فهمیدم این حال روحی من برای هممون پیش اومده! بعد استاد امیدواری دادن و گفتن که الان آت آشغال‌های ته نشین شده وجودتون زده بالا و جلو برین بهتر میشه و دارین متعادل میشین و ... ( حالا الان کسی بخونه فکر می‌کنه به عرفان های جدید پیوستم پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 61 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 19:28